بیوتکنولوژی

امین جعفری طهرانی (کارشناس ارشد بیوتکنولوژی)

بیوتکنولوژی

امین جعفری طهرانی (کارشناس ارشد بیوتکنولوژی)

ژن های بد، ژن های خوب(1)



نگامی که از مبحثی وسیع و ژرف چون علم وراست نوین یا همان علم ژنتیک صحبت به میان می آید، خود را از بدو امر در مقابل این مساله ی مهم و عمده می یابیم که باید چگونه رویکردی در مقابل این مسأله اتخاذ کرد. میتوانیم رویکردی علمی بر گزینیم و بدین منظور به آزمودن فواید فناوری اطلاعات در زمینه ی ژنومیک، یا پیشرفت های اخیر در تشخیص برخی از تغییرات ژنتیکی، یا انتقال دا نش وراثت به فناوری سودمند پزشکی مبادرت ورزیم. میتوان با جستجوی انگیزه های اقتصادیی که تحقیقات علم وراست را هدایت میکنند، یا بررسی گرایش عمومی به آزمایشات ژنتیک، و یا سندیت دادن به کاربرد فناوری ژنتیک تناسلی مطابق با سطح اجتماعی_اقتصادی، رویکردی علمی اجتماعی برگزید. و نیز میتوان به رویکردی اندیشید که در راستای امنیت اجتماعیست، و به منظور حصول چنین رویکردی باید به  بررسی آزمایشات ژنتیکی و معالجات گوناگونی که هدفشان دستیابی به سلامتی و سودمندیست، پرداخت و نیز باید اطمینان یافت که شیوه های مطمئن و سالم تنظیم ژنتیک در راستای یاری و اطلاع رسانی به بیماران آسیب پذیریست که تحت آزمایشات درمانی ژنتیکی قرار دارند. هنگامی که به به آینده ی علم وراست می اندیشیم، همه ی این رویکردها به نظر ارزشمند میرسندولی هیچکدام کافی نیستند.

دلیل اینکه ما عمده ی توجه خود را معطوف علم وراست نوین میکنیم این است که احساس میکنیم این بخش از علم می تواند به ژرفترین نقاط زندگی بشر دست یابد_مثلاً این که چطور بچه دار شویم، چگونه آزادی و استقلال را تجربه کنیم، و چطور با بیماری و مرگ روبه رو شویم. بر خلاف تمام عرصه های دیگر علم و فناوری نوین، علم وراست با شور و اشتیاقی یکسان، الهام بخش رویاها و کابوسهای انسان راجع به آینده ی بشر میشود: رویاهایی چون داشتن کودکانی بی نقص و سالم، و کابوسهایی چون سلطه ی ظالمانه ی علم وراست بر آینده ی بشر. اما طبق معمول، رویا و کابوس بهترین راهنمای درک مفهوم واقعی علم وراست نیستند. ما به رویکردی هوشمندانه تر نیازمندیم_رویکردی که بدون ایجاد تصویری هولناک از آینده ای که در ان جدی ترین هشدارهای ما نادیده پنداشته می شوند، با مخمصه ی اخلاقی واقعی ای که پیش روی ماست روبه رو شود.

 

احتمال و پیش بینی   

به نظر میرسد که در اندیشیدن راجع به علم وراست نوین مرتکب دو خطای توأمان شده ایم، دل واپسی مفرط زود هنگام و نگرانی بسیار اندک دیرهنگام. طی دهها سال، دا نشمندان و تاریخ نگاران علم _که گاهی اوقات تمیز دادنشان از هم دشوار است_پیدایش مهندسی ژنتیک را پیش بینی کرده اند، البته برخی با هراس و بیزاری، و برخی با خوشحالی توأم با امیدواری. اما زمانیکه پیشرفت تدریجی تغییرات تکنولوژیکی به شگرفی رویاها و به هولناکی کابوسها  به نظر نمی رسند، ما به سهولت به تواناییهای نوینمان خو می گیریم و انها را باور میکنبم.

این تحولات ژرف بسیار زود کسل کننده مینمایند، چرا که ما آنها را در مقابل جهانی می سنجیم که آرزو داشتیم به جای جهان واقعی کنونییمان می بود. پیشرفتهای تکنولولوژیکی ما_که شامل بر آنهایی میشود که مستلزم مهمتر پنداشتن حدود اخلاقی موجود هستند_خیلی زود ناکارامد به نظر میرسند، چون که میل و آرزوی بشر برای کنترل مطلق جهان و سعادت و خوشبختی کامل سیری ناپذیر رست.

البته، گاهی با مشکل بر عکس مواجه میشویم:دانشمندان اطمینان میدهند که تحول امروز به کابوس فردا منتهی نخواهد شد. آنها اظهار میکنند که انچه ما میخواهیم(مانند درمان بیماریها)در افق دوردست آینده امکان پذیر خواهد بود، اما آنچه از آن بیم داریم (مانند تولید مثل مصنوعی انسان)از نظر تکنولوژیکی غیر ممکن است. فرایند تولید مثل مصنوعی(غیر جنسی) انسان، براستی با افشای خطرات قبل و پس از مسائل پیش بینی شده، آموزنده و سودمند به نظر میرسد. بنابر این اجازه دهید که گریز تاریخی مختصری به گذشته بزنیم، البته گریزی که دارای هدفی خاص است.

در سال 1970، هنگامی که نخستین نوجنینهای انسای در خارج بدن انسان تولید شدند، بسیاری از منتقدان لقاح مصنوعی و تولید مثل غیر جنسی انسان به وسیله ی مهندسی ژنتیک را برابر با پیشرفت زمینه ی بارداری انسان تلقی کردند. جیمز واتسن، در حضور کنگره ی ایالات متحده در سال 1971 اظهار داشت که اکنون ما باید قبل از اینکه خیلی دیر شود قوانینی را در رابطه با مسأله ی تولید مثل مصنوعی به تصویب برسانیم. احتمالاًدر یک مفهوم، پیش گویی ها درست بودند:حتی اگر تولید مثل مصنوعی انسان با همان سرعتی که آنها انتظارش را داشتند اتفاق نمی افتاد، با این حال در آینده، واحتمالاً در آینده ی بسیار نزدیک رخ خواهد داد. اما چون ما حتی بیشتر از آن موقع نگران تولید مثل مصنوعی انسان بودیم، کودکانی که از طریق لقاح مصنوعی تولد می یافتند خیلی زود بی روح به نظر می رسیدند، از یک از یک طرف چون کاملاً شبیه کودمان معمولی نبودند و از طرف دیگر چون کودکان طبیعی خود همچون موهبتی الهی محسوب می شدند. ما راجع به اعجاب و بیگانگی حیات یافتن بشر در آزمایشگاه، نظاره کردن بنیاد انسانیمان با چشمان بشری، تعلیق حیات انسان تولد یافته در یخچال، و تفکیک هرچه بیشتر تولید مثل از رابطه ی جنسی، به فراوانی به تأمل پرداختیم. مطمئناً، لقاح مصنوعی برای بسیاری از زوج های نازا موهبتی بس بزرگ بوده است. این فرایند پاسخی بوده به گریه ی "حنّا "و به آرزوی وافر شمار زیادی از افراد و زوجها برای داشتن کودکی از گوشت و خون خود. اما لقاح مصنوعی امید عجیب تازه ای را نیز آفریده است، از این قرار که امکان نوینی را فراهم آورده  تا از آن طریق به زوج دیگری امکان بچه دار شدن بدهیم _احتمالاً میگویید، این کودک از گوشت من نیست_و نیز امکان برگزیدن جنینهای انسان برای زندکی و مرگ  بر اساس خصوصیات ژنتیکی آنها را در پی داشته است. ولی این پرسش غم انگیز را نیز برایمان به ارمغان آورده است که ما چه دینی نسبت به هزاران جنینی که اکنون در یخچالها باقی میمانند به گردن داریم _مسأله ی غامضی که هیچ پاسخ اخلاقی قانع کننده ای ندارد.

لیکن این تنها بخش اول داستان تولید مثل مصنوعی انسان است. حالا، به سرعت به سال1980 برویم. در آن موقع، لقاح مصنوعی انسان به امری عادی و طبیعی بدل شده بود. حال آنکه بسیاری از دانشمندان پیشتاز عرصه ی علم به جهانیان اطمینان دادند که پستانداران هرگز نمیتوانند از طریق مصنوعی و غیر جنسی تولد یابند. ایان ویلموت و گروه تحقیقاتیش در اسکاتلند با تولد "دالی " در سال1996 به همه ی انها اثبات کردند که سخت در اشتباهند، و به نظر می رسد که اکنون با تولید مثل غیر جنسی انسان و سایر پستانداران، چیزی مشابه در حال رخ دادن است. در سال 2002، ژرالد شاتن، پژوهشگری در زمینه ی تولید مثل مصنوعی در دانشگاه پیتسبورگ، اظهار داشت که "تولید مثل مصنوعی پستانداران، که شامل تولید مثل مصنوعی انسان نیز میشود، در دوره ی حیات ما اتفاق نخواهد افتاد. " وی در سال 2003، گفت که "اگر زمان کافی و امکانات لازم را در اختیار داشته باشیم، امکان دارد که طریقه ی عمل کردن آن را کشف کنیم. "و در سال 2005، شاتن و همکاران اهل کره ی جنوبی او با اطمینان و پشتکار، نوجنینهای انسان را با لقاح مصنوعی به مرحله ی بلوغ جنینی رساندند، یعنی مرحله ی زیست شناختی ای که که در آن جنینها آمادگی لازم برای کاشته شدن را دارند تا از این طریق بارداری حاصل شود. به احتمال بسیار زیاد، عصر تولید مثل مصنوعی انسان دور از دسترس نخواهد بود، حتی اگر دوره ی مهندسی ژنتیک تمام عیار هرگز فرا نرسد.

با نگاه به سمت و سوی حرکت علم وراثت، ما باید از معایب و نقایص توأمان افراط و تفریط در پیش بینی برحذر باشیم. افراط در پیش بینی این خطر را به دنبال دارد که با رویاها و کابوسهای دوردست ذهن ما را مسحور کرده  و از این طریق چشمانمان را در مقابل اهمیت حقایق کور می کند. تفریط در پیش بینی نیز این خطر را در پی خواهد داشت که ما را در مقابل این نکته که اکتشافات تکنولوژیکی به کجا منتهی میشوند _خواه به بهبودی، خواه به وخامت_کور و بی تفاوت سازد. امر پیش بینی مستلزم احتیاط و هوشیاری بسیار است_احتیاط در پروراندن تخیلات افسارگسیخته، و احتیاط در مورد آزاد گذاشتن علم برای پیشرفت بدون محدودیت، چرا که ما به اشتباه می پنداریم که علم همیشه بی گناه و بی اشتباه است و همواره نیز اینگونه خواهد ماند. از این رو، برای واقع بینی، باید رویاهای بزرگ و کابوسهای هولناک اینده ی علم وراثت را کنار بگذاریم تا به مفهوم اخلاقی ره آورد علم وراثت دست یابیم _ مفهوم آنچه اکنون می توانیم انجامش دهیم، و اینکه چرا انجامش می دهیم. و لازم است که در مورد چگونگی اهداف احتمالی این امکانات جدید ژنتیکی برای نحوه ی زندگیمان، آنچه برای آن ارزش قائلیم، و چگونگی رفتارمان با یکدیگر، به کنکاش بپردازیم.

هنگامی که از منظر یک انسان سخن میگوییم، علم وراثت نوین را دارای پنج بعد یا مفهوم می یابیم:

(1) راهی برای خود شناسی؛

(2) راهی به سوی معالجات جدید پزشکی؛

(3)وسیله ای بالقوه برای بازسازی نوع بشر، چشم اندازی که از نظر من بسیار بعید است؛

(4) وسیله ای برای شناختن گوشه ای از سرنوشت زیست شناختی انسان، راجع به سلامتی و بیماری بشر در آینده؛

(5) وسیله ای برای نمایاندن ویژگیهای نسل آینده، جهت بر گزیدن زندگی برای برخی و محروم کردن برخی دیگر از این نعمت.

 

می خواهم هر کدام از این پنج بعد علم وراثت را بکاوم و بررسی کنم، و به این منظور، با اشتیاق بی حدوحصر بشر به خودشناسی شروع میکنم.

 

خودشناسی ژنتیکی

نخستین دلیل کاربرد علم وراثت، میل انسان به خودشناسی است، آرزویی که تقریباً همه ی ما در آن سهیمیم، اگرچه همه به یک اندازه سهم نبرده ایم. ما به عنوان انسان تنها  موجوداتی هستیم که در میان سایر حیوانات صاحب این ظرفیتیم که به خود به عنوان موجودی قابل تحقیق و بررسی بنگریم. ما به مطالعه ی خود  می پردازیم چون به آنچه که  هستیم قانع نیستیم. ما از زندگی کردن بی واسطه و مستقیم در طبیعت همچون دیگر حیوانات راضی نیستیم. غذا و رابطه ی جنسی نمی توانند به تنهایی ما را اشباع کنند. ما دنیا را آنگونه که هست نمی پذیریم؛ علاوه بر این در جستجوی کشف مفهوم و ساختار این دنیا هستیم. زیست شناسی نوین مطمئناً تنها یکی از راههای خودشناسی است، راهی برای تفحص. اما راهیست بسیار توانمند و برجسته جهت پوییدن معرفت خودشناسی در عصر جدید. زیست شناسان به جای اینکه با کاویدن نحوه ی زندگی انسان به این سؤال برسند که "ما کیستیم؟"، این سؤال را با بررسی شیوه ها و راهکارهای زندگی بشر مطرح می کنند. علم وراثت کاملاً در این پنداره می گنجد:ظاهراً این علم یکی از رموز و برنامه های مهم زندگی را بر ما مکشوف میکند و این نوید را می دهد که با نور تجربه ی خود جایگاه ما رادر طبیعت روشن سازد؛ همچنین مدعیست که مطالب موثقی را راجع به ساختار بشری ما، منشأمان در زمان انسان اولیه، ونیز سرنوشت فرابشریمان، در اختیارمان قرار خواهد داد.

ولیکن این نیز درست است که هر چه ما بیشتر راجع به علم وراثت فرا میگیریم، ظاهراً خود را در مقابل محدودیت های بیشتری، همچون اهمیت تشریح علم وراثت، می یابیم. لنی موس، پژوهشگر سلول شناس، به نقل از استیو تالبوت میگوید:

روزگاری این باور وجود داشت که آنچه " ژن " نامیده می شد، از واحدهایی جدایی ناپذیر تشکیل یافته بود که هر کدام از این واحدها بخشی از رخ مانه را مشخص و تعریف می کرد، و رخ مانه ی کامل یک جسم در نتیجه ی مجموع این واحدها بود، و اینکه تغییر تکاملی، نتیجه ی دگرگونیهای جدیدی بود که در اثر جهش اتفاقی این واحدها و بقای افتراقی انها ایجاد می شد. روزگاری بر این باور بودند که هویت کروموزومی ژنها بی ربط و بی معنی است، و اینکه DNA منشأ استواری و ثبات است، و همچنین اینکه،  DNA ای که از از پروتئین ساخته نشده باشد از نظر زیست شناختی "زباله" محسوب می شود، و بعلاوه اینکه هر DNA برای وظیفه ای مشخص برنامه ریزی شده است. زمانی کاملاً واضح مبرهن بود که پیچیدگی یک ارگانیسم متناسب با شمار واحدهای ژنتیکی منحصر به فرد آنست.

اما در حقیقت، پیروزی چشمگیر علم وراثت نوین نیز به تعدیل تحقیر این علم منجر شده است. اکنون به نظر می رسد که فرضیه های بزرگ مستلزم تجدید نظر و سنجش بیشتر هستند. و در راههای گوناگون، احتمالاً به این نتیجه می رسیم که علم وراثت همه ی آنچه را که نیاز داریم راجع به خودمان بدانیم بیان نمی کند. برای موجودات بشری، این بدین مفهوم است که ما هنوز رهاتر از هر گونه حساب ژنتیکی هستیم که به ضم بشر بودنمان برایمان باقی می ماند. و برای دانشمندان جوان، بدین مفهوم است که پیچیدگی معمای حیات کماکان به قوت خود باقیست. دانشجوی فارغ التحصیل مشتاق و سخت کوش امروز، قادر است حتی از دانشمندانی چون واتسون و کریک نیز در خلق یک اکتشاف علمی سرنوشت ساز که ممکن است ابعاد بشریت ما را، یکبار و برای همیشه آشکار سازد، پیشی بگیرد _و همانطور که کریک در سال 1953 اظهار داشت، این کشف احتمالاً  "معمای حیات" را بر ما مکشوف خواهد کرد.

ما حتی هنگامی که از اکتشاف محدوده های جبر ژنتیکی خرسند می شویم، باز هم اشتیاق و ولعمان برای تعاریف و تفاسیر ژنتیکی به قوت خود باقی می ماند. بعلاوه، بیماری نیز تهدیدی برای آزادیمان محسوب می شود،                   

و ما همچنان امیدواریم که علم وراثت ما را در غلبه بر این تهدید مهلک یاری نماید و هنوز امیدواریم که اگر این دانش معمای حیات نیست، لااقل راز درمان بیماری است.  

 

درمان ژنتیکی

این مورد مرا به سمت بعد دوم علم وراثت نوین هدایت می کند، یعنی:جستجوی درمان های پزشکی. دانش نوین بر خلاف دانش باستانی صرفاً بر پایه ی کنجکاوی بنا نهاده نشده است. این علم در جستجوی غلبه بر طبیعت است، نه اینکه فقط در پی یافتن مفهوم طبیعت باشد. و حتی اگر انسان تنها موجود واقعی کنجکاو باشد، باز هم کنجکاوی تنها حس هدایت کننده ی وجود او نیست. وی علاوه بر این در پی سلامتی است و واقعاً از مرگ هراس دارد. همچون دیگر حیوانات، موجودات بشری نیز در جستجوی بقا و آسایشند. لیکن بر خلاف دیگر حیوانات، ما انسانها این استعداد را داریم که به واسطه ی بکارگیری اصولی خردمان به جستجوی بقا و آسایش مبادرت ورزیم. دانش جدید، به خصوص زیست شناسی نوین، در عوض حق کاوش بی قید و شرط طبیعت، همانگونه که فرانسیس بکن در جمله ی معروف خود گفته است، " آسایش وضعیت زندگی بشر"را نوید داده است. دکارت قرنها پیش، استادانه به بحث پیرامون این معامله پرداخته است، و من اینجا قسمتی از گفته های مستند وی را برای کسانی که به خاستگاه علم نوین علاقه مندند نقل میکنم:

" هنگامی که خیلی زود به برخی از مفاهیم جامع علم فیزیک دست یافتم. . . به واسطه ی این مفاهیم دریافتم  که این امکان وجود دارد که به دانشی نائل شویم که برای زندگی بسیار سودمند است، واینکه به جای آن فلسفه ی نظری که در مکاتب فلسفی یافت میشود، می توانیم به فلسفه ای کاربردی دست یابیم که به واسطه ی آن، درک نیرو و کنش آتش، آب، هوا، ستارگان، آسمان و همه ی اجرام دیگری که ما را احاطه کرده اند، به همان وضوحی خواهد بود که شناخت پیشه های گوناگون صنعتگرانمان. به طریقی مشابه می توانیم این مفاهیم را در همه ی آن کاربردها و مصارفی که با آنها تطبیق یافته اند، به کار بندیم، و بدینسان خودمان را به اربابان و مالکان طبیعت بدل کنیم. "

شگفت آور نیست اگر بگوییم طبیعتی که باید در جستجوی "استیلا" بر آن باشیم همین طبیعت خودمان است. ما در پی غلبه بر بیماری بشری هستیم، و حتی ممکن است از خود مرگ نیز سلسله ای قابل فتح از بیماری ها بسازیم. این ظاهراً بخشی از برنامه ی ژنتیکی ماست که علیه سرنوشت ژنتتیکیمان بشوریم.

مطمئناً " فلسفه ی نظری" مکاتبی که دکارت در پی پیشی گرفتن از آنها بود، ماوراءالطبیعه ی دینی بود_فلسفه ای که به جستجوی جایگاه انسان در نظام کلی گیتی و در پیشگاه خداوند میپردازد. _ به نظر میرسد که دانش نوین و آیین کهن، بدین سان دو راه متمایز برای طغیان علیه سرنوشت زیست شناختیمان پیش پایمان میگذارند: مؤمن مذهبی با نگریستن به ورای کاستی های ژنتیکی نوع بشر به امید رستگاری ابدی، چنین طغیانی را در ماورای طبیعت، یعنی در خداوند جستجو می کند. اما دانشمند، بادرک حوادث یا تحولات ناگوار طبیعت که امکان دارد بتوانیم اصلاحشان کنیم، چنین انقلابی را در میان طبیعت یعنی در علم جستجو میکند. خداوندی که خارج از قوه ی ادراک ماست، البته اگر واقعاً باور داشته باشید که وجود دارد، دست آوردهای طولانی مدت نیکوتری را نوید می دهد؛ او به ما شفای ابدی می دهد، اما فقط پس از مرگ. دانشمند تجربی، اگر وجوه نقدی کافی در اختیارش قرار گیرد، دست آوردهای کوتاه مدت بهتری فراهم می آورد؛ او اکنون ما را معالجه می کند، اما این درمان فقط برای مدتی کوتاه دوام می یابد. این بدین مفهوم نیست که علم و دین دشمن یکدیگرند: انسانهای مذهبی اغلب دانشمندان بزرگی هستند و دانشمندان بزرگ نیز غالب اوقات دینداران بزرگی هستند. ولی به نظر می رسد دانشمندی که در جستجوی درمان است بر روی مرز باریکی میان پرهیز کاری و سر کشی زندگی می کند : وی با معالجه ی بیمار از خداوند تقلید میکند؛ یا با باور داشتن توان ریشه کنی همه ی بیماریها با کار کردن در درون طبیعت، به جای نگرستن به ورای آن، خود را در جایگاه خداوند می بیند.

علم وراثت، در این باب، حقیقتاً مرز جدیدی در پیشرفت چشمگیر طب نوین محسوب میشود. هدف این دانش ترمیم ژنهای آسیب دیده یا اصلاح تغییرات منجر به بیماری، با مداخله ی مستقیم است. علم وراثت قصد دارد از درک روزافزون ما از ژنتیک انسان، برای تشخیص و درمان بیماری انسان  با دقت و ظرافت بیشتر، بهره گیرد.

اما به نظر می رسد بر خلاف انتظار، برخی از بیماریها از خود علم ژنتیک پیچیده ترند؛ و همچنین علائم بیماری جهت تشخیص و پیش بینی یک مرض همیشه کارامد نبوده یا به آسانی قابل تبدیل به دانش قابل استفاده در کشف علت بیماری نیستند. توان محدود در ترمیم و تثبیت ژن ها با دقت و ظرافت بسیار زیاد و بدون عوارض جانبی نیز صحه ایست قابل ملاحظه بر اثبات این مشکل. پیش از این چندین نمونه ی برجسته از آزمایشات ژن درمانی به شدت با شکست مواجه شده اند، و دانشمندان اکنون با احتیاط و توجه بیشتری در این زمینه گام بر میدارند. البته شکی نیست که دانش ژنتیکی ما به تدریج باعث پیشرفت و بهبودی علم نوین خواهد شد و بدین سان موهبتی بس بزرگ را به همه ی ما ارزانی خواهد داشت. لیکن تردیدی هم نیست که بر خلاف آنچه روزگاری بسیاری در آرزوی آن بودند و آنچه شمار زیادی از دانشمندان و سیاستگذاران به عنوان توجیهی بر پروژه ی ژنتیک انسان ارائه می کردند، دانش ژنتیک احتمالاً اکسیر شفابخش کلیه ی بیماریها نخواهد بود. دانش زیست شناسی و کنترل زیست شناختی واقعاًیکی نیستند، حتی زمانی که صحبت از درمان بیماریها در میان است و صد البته هنگامی که حرف مهندسی ژنتیک به میان می آید.